-
اتفاقات تازه(2)
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1397 21:51
می دونم دوباره خیلی وقته که نبودم ولی سرگرم کارای دیگه ای بودم که الان اینجا براتون می نویسم: ۱-مدرسه مخصوصا که من الان کلاس هشتمم و درسا سنگین ترن(ای بابا دوباره مدرسه ها شروع شد میخوان پدرمونو در بیارن) ۲-امتحانات نوبت اول که همین چند روز پیش تموم شد.(همه رو خوب دادم جز اجتماعی) ۳-بازی که تازه باهاش آشنا شدم...
-
طرز رفتار
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1397 00:45
مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟» پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:...
-
عماد
شنبه 27 مردادماه سال 1397 19:54
من چقد معروفم:):)
-
راهب
شنبه 27 مردادماه سال 1397 15:30
روزی مردی در حال مسافرت بود که ماشینش کنار یک صومعه خراب شد.او از افراد صومعه درخواست کمک کرد و انها به او کمک کردند و شب به او جا دادند.نیمه های شب مرد ناگهان با صدای عجییی از خواب بیدار شد.او تا به حال همچین صدایی نشنیده بود. او از یکی از افراد صومعه پرسید:این صدای چیست؟راهب گفت:من نمیتوانم به تو بگویم.فردای ان روز...
-
خاطرات از نظر خودم جالب(۲)
جمعه 26 مردادماه سال 1397 13:52
۱-داشتم با دوستام حرف میزدم که یکیشون گفت:راستی شجریان بیمارستان ها داره میمیره.اون یکی هم گفت:جدی الهی بمیره(به طرفدارانش بر نخوره حواسش نبود) ۲- یه بار کلاس اول زنگ فارسی یکی از بچه ها جانور خوند(janoor) ۳- امتحان جمله سازی کلاس اولمو پیدا کردم جمله هارو داشته باشید: اردک:پدر من اردک است طویله:خانه ما طویله است...
-
خاطرات از نظر خودم جالب.
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1397 13:57
۱-رفتم میوه فروشی میخواستم بلالی بخرم.اشتباهی گفتم ببخشید اقا بقالی دارید؟ ۲-توی مدرسه بودیم. مدیر اومد داخل کلاس و گفت چه خبره هر کدومتون یه رنگ پوشه اوردید. از فردا همتون قرمز اسمونی میارید!!! ۳_توی کلاس بودیم معلم نبود.داشتیم شلوغ میکردیم یه دفعه مدیر وارد شد و گفت :مصبر کلاس (مصبر!!!؟؟؟) ما داشتیم خودمون رو کنترل...
-
من دوباره اومدم
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1397 13:25
سلااااااااام. من دوباره برگشتم. دست جیغ هوراااااا هیپ هیپ هورااا هیپ هیپ هورااا من با اتفاقات تازه برگشتم. و همینطور که بابام گفت چند وقت پیش یه لبتابم گرفتیم اتفاقات تازه ای افتاده که میخوام براتون بگم مثلاً ما شدیم پنج نفر: من و مامان و بابا و عسل و سانی خیلی ها الان میپرسن سانی کیه!؟ اینم سانی...
-
من برگشتم با چیزای تازه و اتفاقات تازه!!!
شنبه 8 شهریورماه سال 1393 01:29
سلام به دوستان من دوباره برگشتم ببخشید که چندین روز نبودم!!!ولی همونطور که توی عنوان نوشتم چیزای تازه مثلا تبلت خریدم پاپیون خریدم!!!خیلیم پاپیونمو دوست دارم!!!اتفاقات تازه مثل عروسیه عموم!!!خیلی خوش گذشت این بهترین عروسی ای بود که رفتم!!!راستی یادم رفت بگم که این پست را با تبلتم نوشتم!!! منتظره نظرات خوبتون هستم عسلم...
-
ماهی که میخواست خورشید راخاموش کند.
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 13:03
این داستان در مورد یک ماهیست که همیشه میخواست خورشید را خاموش کند وبقیه ماهی ها مسخره اش می کردند موقع غروب که می شد ان ماهی قصه ما فکر می کرد اب ریخته می شود روی خورشید وخاموش می شود. تا یک روز یک ماهی دانا به دریای آنها امد و به او گفت:<تو نمی توانی خورشید را خاموش کنی وقت هایی که تو فکر می کنی خورشید داره خاموش...
-
لطیفه های کودکانه
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 02:21
پدرم هستم تلفن زنگ زدومدیرمدرسه گوشی را برداشت .از آن طرف صدایی گفت:«آقای مدیرامروز پسرم نمی تواند به مدرسه بیاید.» مدیرمدرسه پرسید:«شما؟» صدا جواب داد:«من پدرم هستم!»
-
عکس نوشت
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 02:02
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 22:25
سلام emad 83 appel
-
عکس های سیزده بدر همراه با عکس خانوادگی
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 00:41
اولین عکس..(مامان میگه :قربون اون چشمات برم ) دومین عکس ...(مجددا مامان میگه قربون خندهات ) زیبا ترین لبخند دنیا ..مجددا معرفی می شود از سمت راست بابا.مامان و خودم
-
عماد در سال جدید
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 16:55
سلام دوستان ببخشید که مدت طولانی نبودم آخه تولدم بود. بعدشم که عید شد و رفتیم مهمونی و عید دیدنی...جای شما خالی... راستی من دو بار تولد گرفتم یکبار شب تولدم همراه با بابا و مامان که برای شام رفتیم سیتی سنتر و آنجا کلی هم تو شهر بازیش بازی کردم دفعه دوم همه فامیل دعوت بودن کلی خوش گذشت...دایی جان برام یک میکروسکوپ آورد...
-
قصه اول
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 21:19
سلام من کوچیک بودم می رفتم مهدکودک الان که بزرگ شدم میرم مدرسه هوشمند دو زبانه و این حروف انگلیس را یاد گرفتم که به ترتیب براتون می نویسم A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z ************************************************************ پ ن(از طرف مامان):عماد امسال همانطور که خودش نوشته مدرسه دو زبانه می...
-
شروعی نو
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 15:33
سلام دوستای خوبم من امروز یک وبلاگ درست کردم تا بیشتر با شما آشنا بشم در مورد سنم چون با 6 سال تایید نمی شد مجبور شدم خودم را 10 ساله معرفی کنم شرمنده با نظراتتون منم خوشحال کنین.